سوال اول: آیا مشکلی برای حل وجود دارد؟
بسیاری از شرکت ها به دلیل عدم آگاهی یا احساس فوریت در مورد چالشی که باید حل شود، توسعه استراتژی را خیلی دیر شروع می کنند. این به چند دلیل اتفاق می افتد. اگر هیچ تهدید آشکاری برای عملکرد فعلی وجود نداشته باشد، ممکن است به نظر برسد که هیچ چالشی برای حل وجود ندارد. این منطق را می توان با معیارهای رایج حسابداری مانند فروش، رشد، سودآوری و بهره وری که دیدی گذشته نگر از عملکرد دارند، تقویت کرد. اما باید توجه داشت که این آمار چیزی در مورد پتانسیل آینده نشان نمی دهد. خوب است توجه داشته باشید که در یک محیط پویا، موفقیت فعلی ممکن است با موفقیت آینده سازمان مرتبط نباشد. سطح بالای سودآوری حتی ممکن است نشان دهنده سطوح ناکافی سرمایه گذاری برای موفقیت آینده باشد.
شکستن این سراب و دیدن واقعیت همانطور که هست نیاز به کار فعال دارد.به یاد داشته باشید که مدل های ذهنی چسبنده هستند و تمایل دارند بدون تلاش آگاهانه به اطراف بچسبند. به همین دلیل است که مدل فعلی ما از چیستی و نحوه عملکرد آن می تواند برای ما به واقعیت تبدیل شود. با این حال، این تنها انتخابی است که احتمالاً گزینه های بهتری دارد. اما چه باید کرد؟ پادزهر این است که از فرضیات پنهان خود در مورد موضوعات آگاه باشید و دائماً آنها را به چالش بکشید. به عنوان مثال، جف بزوس اغلب تاکید کرده است که آمازون سرانجام روزی شکست خواهد خورد و در مورد اهمیت فروتنی و حفظ ذهنیت “روز اول” صحبت کرده است.
راه آسانتر برای همه مدیران، حرکت به سمت اجماع است. بنابراین، در اینجا به اقدامات فعال و آگاهانه نیاز است. بسیاری از مدیران از بیماری مدیر عامل رنج می برند. یعنی فقط آنچه را که دوست دارند می بینند و می شنوند و بقیه را به عمد نادیده می گیرند.
در نهایت، فرآیندهای استراتژیک می توانند رسمی و تشریفاتی شوند. طراوت و محتوای فرآیند استراتژی را می توان با درگیر کردن افراد خارجی، با کاوش عمدی دیدگاه های جایگزین، یا با استفاده از بازی های عملکردی که برای توسعه تخیل طراحی شده اند، احیا کرد. به طور خلاصه، بعید است که بتوانید مشکل اصلی را شناسایی یا جدی بگیرید، مگر اینکه فعالانه به دنبال آن باشید.
البته، بین زمان گذاشتن برای چارچوب دادن به مشکل و حل سریع مشکل، تعادلی وجود دارد. از یک طرف، با صرف زمان بیشتر برای کادربندی، میتوانیم مطمئن شویم که مشکل درست را حل کردهایم. زیرا تلاش برای حل یک مشکل غیر قابل حل یا حل ماهرانه مشکل اشتباه تنها منجر به ناامیدی و هدر رفتن انرژی می شود. از سوی دیگر، فرمول مجدد ثابت زمان و منابعی را هزینه می کند که ممکن است برای مسائل ساده ضروری نباشد.
در حالی که عدم تعادل در هر دو جهت امکان پذیر است، تجربه هاروارد نشان می دهد که بیشتر شرکت ها به اندازه کافی در چارچوب مجدد مشکل سرمایه گذاری نمی کنند. در سال 2012، پاسخ به یک نظرسنجی توسط شرکت مشاوره مدیریت BCG از 120 شرکت در سراسر جهان در 10 صنعت بزرگ نشان داد که اگرچه مدیران در صنایع بسیار نوسان و پویا می دانند که باید فرآیندهای استراتژی خود را با الزامات خاص محیط رقابتی خود تطبیق دهند. آنها اغلب هنوز به شهود خود اعتماد دارند و بر روی رویکردهای آشناتر تمرکز می کنند که برای محیط های قابل پیش بینی و پایدار مناسب تر است. تحقیقات جدیدتر نشان می دهد که 85 درصد از سازمان ها در چارچوب بندی مجدد خوب نیستند.