تفکر سیستمی یکی از مهمترین مباحث مدیریت است که آگاهی از آن می تواند رشد کسب و کار ما را متحول کند. تصور کنید که به عنوان مدیر عامل یک شرکت، با مدیران بخش های مختلف جلسه ای داشته باشید. مدیر بازاریابی معتقد است که بیشتر بودجه باید صرف بازاریابی شود، زیرا بدون بازاریابی، فروش بی معنی است. از طرفی مدیر فروش می گوید اگر نفروختیم سودی نخواهیم داشت پس باید به واحد فروش توجه بیشتری شود. مدیر برندینگ معتقد است که بدون برندسازی نمی‌توانید موفق شوید، بنابراین کار ما مهم‌تر است. اما کدام یک از این موارد صحیح است؟

توجه داشته باشید در اینجا مدیر این مجموعه به ابزاری به نام تفکر سیستمی نیاز دارد. مهارتی که اگرچه برخی افراد ذاتاً دارند، اما می توان آن را آموخت. در این مقاله پس از تعریف این مفهوم، به اهمیت آن می پردازیم و یک سری نکات مهم را برای اجرای صحیح آن بررسی می کنیم. با ما بمان.

تفکر سیستمی چیست؟

همه ما با افرادی برخورد کرده ایم که چیزها را از بالا می بینند. این افراد به جای اینکه با تمرکز بر جزئیات از ریل خارج شوند، همیشه به تصویر بزرگ نگاه می کنند. بله، این افراد سیستماتیک فکر می کنند.

افرادی که از کودکی به جای اندیشیدن به جزییات، معنا و هدف نهایی را همیشه در مقابل چشمان خود دارند، احتمالاً تفکر سیستمی در خون آنهاست. یا به قول خودشان در DNA خود دارند!

تفکر سیستمی به معنای تشخیص این است که ارزش یک “ترکیب” بیشتر از “اجزای” آن است. یعنی به عنوان یک مدیر، ذهنیت ما باید این باشد که اگر همه اجزای سازمان به درستی به هم متصل و تعامل نداشته باشند، نتایج نهایی مطلوب حاصل نمی شود.

تفکر سیستمی

آیا با مثالی از تفکر سیستمی موافق هستید؟

فرض کنید دوچرخه ای داریم که چرخ عقبش مدام می شکند. به جای تغییر مکرر چرخ عقب، تفکر سیستمی مجموعه عواملی را که می تواند منجر به این امر شود را بررسی می کند.

ساختار و طراحی چرخ (روش ساخت، هندسه، آزمایش‌های پیش‌فروش)، شرایط عملیاتی (وزن سوار، اصطکاک، گشتاور، زبری زمین)، شرایط محیطی (دما، رطوبت) و نگهداری (تمیز کردن، روغن‌کاری) به هم مرتبط هستند. و می توانند بر عملکرد و دوام چرخ تأثیر بگذارند.

معمولاً منابع علمی از استعاره کوه یخ برای توضیح تفکر سیستمی استفاده می کنند. وقتی برای اولین بار متوجه یک کوه یخ می شویم، فقط آنچه را که بالای آب است می بینیم. اما مقدار زیادی از یخ زیر آب است که ما نادیده می گیریم.

یک متفکر سیستمی که با استعاره کوه یخ آشناست وقتی با مشکلی مواجه می شود از خود می پرسد:

  • چه مشکلات، افراد یا سیستم هایی با هم کار می کنند تا آنچه را که در بالای آب دیده می شود ایجاد کنند؟
  • چه چیزی می تواند زیر سطح باشد که من نمی توانم ببینم؟
  • چه شرایطی (انتظارات مدیر، مسائل همکاران، محدودیت های بودجه و غیره) بر مشکل تأثیر می گذارد؟
  • ایده ها و تصمیمات ما چه تأثیری می توانند داشته باشند؟

تفکر سیستمی یک سفر ماجراجویی است!

اگر تصمیم داریم واقعاً تفکر سیستمی را در زندگی یا تجارت خود پیاده سازی کنیم، باید برای این سفر آماده باشیم. ما باید از کشور «نتایج پایش» به کشور «شناسایی الگوها» برویم. تنها در این صورت است که می توانیم ساختارهای زیربنایی حاکم بر این رویدادها و الگوها را درک کنیم.

اگر این سفر و سختی‌های آن را به خوبی مدیریت کنیم، با درک و تغییر ساختارهایی که به خوبی کار نمی‌کنند، می‌توانیم دامنه انتخاب‌های موجود را گسترش دهیم و راه‌حل‌های رضایت‌بخش‌تر و بلندمدت‌تری برای مشکلات خود پیدا کنیم.

به عنوان مثال یکی از این ساختارها که ممکن است به خوبی کار نکند، مدل های ذهنی و بعضاً برداشت های نادرست ما است. گام نهادن در مسیر تفکر سیستمی مستلزم کنجکاوی، شفافیت، مهربانی، عاملیت و از همه مهمتر شجاعت است.

اجزای تفکر سیستمی

چرا باید از تفکر سیستمی استفاده کنیم؟

تفکر سیستمی با گسترش دامنه تفکر ما را به اشکال مختلف مواجه می کند. اگر چنین رویکردی داشته باشیم، دامنه امکانات برای حل مشکلات بیشتر می شود.

اصول تفکر سیستمی نیز به ما یادآوری می کند که هیچ راه حل کاملی وجود ندارد. هر انتخابی که ما انجام دهیم به ناچار سایر بخش های سیستم را تحت تأثیر قرار می دهد. (البته اینطور نیست که همه جا به هم ریخته باشد و کاری از دست ما برنمی آید.)

با پیش بینی تاثیر هر انتخاب می توانیم شدت عواقب آن را به حداقل برسانیم یا خدای ناکرده شاید حتی از آن بهره ببریم. بنابراین به طور کلی، مزیت تفکر سیستمی این است که به ما کمک می کند تا انتخاب های آگاهانه ای داشته باشیم.

چه زمانی استفاده از تفکر سیستمی ضروری است؟

  • موضوع مسئله بسیار مهم است.
  • مشکل رایج است و دائماً در جریان کار ما رخ می دهد.
  • مشکل شناخته شده است و سابقه مشخصی دارد.
  • مردم قبلاً تلاش های ناموفق زیادی برای حل این مشکل انجام داده اند.

از کجا شروع کنیم؟

اول از همه، ما باید از سرزنش خود یا اعضای تیم خود پرهیز کنیم. در عوض، روی چیزهایی تمرکز کنید که مردم نادیده می گیرند. سعی کنید کنجکاوی گروه را در مورد مشکل موجود برانگیزید. به عنوان مثال، برای متمرکز کردن مکالمه، از دیگران بپرسید: «مشکل کجاست؟! چرا ما تصمیم را درک نمی کنیم؟”

ما انسان ها اغلب فکر می کنیم که همه مردم دیدگاه یکسانی نسبت به زندگی دارند. یا همان اطلاعات را می دانند. اما اصلاً اینطور نیست. به همین دلیل است که دریافت دیدگاه های متفاوت از اعضای گروه بسیار مهم است.

اگر همه مردم دیدگاه خود را مطرح کنند، کم کم راه حل پیدا خواهد شد. بنابراین، زمانی که در مورد یک مشکل تحقیق می کنیم، باید افرادی از بخش ها یا حوزه های عملکردی مختلف را درگیر کنیم. وقتی برای اولین بار چنین نگرشی را به کار می گیریم، از اینکه چقدر مدل های ذهنی افراد با ما متفاوت است شگفت زده خواهیم شد.

مدل ذهنی در تفکر سیستمی

چگونه از ابزارهای تفکر سیستمی استفاده کنیم؟

نمودارهای علت و معلولی یکی از مهمترین ابزارهای تفکر سیستمی هستند. این نمودارها بسیار مفید هستند زیرا در صورت نیاز می توانیم عناصر بیشتری را به داستان اضافه کنیم.

تعداد عناصر قرار داده شده در یک حلقه باید با توجه به نیازهای داستان و افرادی که از نمودار استفاده می کنند تعیین شود. بسیاری از اوقات ما نیاز به طراحی دایره های بیشتری برای روشن شدن روابط علت و معلولی داریم.

یک نمودار علت و معلولی نیازی به داشتن تمام متغیرهای داستان ندارد. گاهی اوقات عناصر بیرونی هستند که تغییر نمی کنند یا به کندی تغییر می کنند یا اصلاً تغییرات آنها به مشکل ما مربوط نمی شود.

اگر چنین جزئیاتی را در حلقه خود بگنجانیم، بی جهت مسائل را پیچیده می کنیم. ما باید بپذیریم که کنترل کمی بر این عناصر داریم. یا اصلا کنترلی نداریم. جالب اینجاست که وقتی این حلقه‌ها را طراحی می‌کنیم، ارتباطاتی را بین بخش‌های مختلف سازمان یا سیستم کشف می‌کنیم که ممکن است قبلاً متوجه آن‌ها نشده باشیم.

در این بین اصلاً نباید نگران “درست” بودن حلقه باشیم. برعکس، بهتر است بپرسیم که آیا این چرخه بازتاب داستانی است که قصد داریم به تصویر بکشیم یا خیر؟ به یاد داشته باشید که دایره ها توصیف کوتاهی از آنچه ما به عنوان واقعیت فعلی درک می کنیم، هستند و اگر آن دیدگاه فعلی را منعکس کنند، به اندازه کافی درست هستند.

یکی دیگر از ابزارهای مهم تفکر سیستمی «کهن الگوها» است. برای استفاده از کهن الگوهای کلاسیک یا داستان های تفکر سیستمی، باید آنها را ساده و کلی نگه داریم. اگر یکی از اعضای حزب شما می خواهد در مورد یک کهن الگو بیشتر بداند، می توانید بعداً به جزئیات بیشتری بپردازید.

نتیجه

پروژه ها، شرکت ها و مجموعه ها از اجزایی تشکیل شده اند که در ارتباط با یکدیگر به سمت هدف نهایی حرکت می کنند. تفکر سیستمی تلاش می کند تا این ارتباطات را شناسایی کند و دیدگاه ما را نسبت به مسائل از خطی به دایره ای تغییر دهد. اگر به نحوه تأثیر یک جزء دیگر در سیستم توجه کنیم، می توانیم راه حل های هوشمندتر و کارآمدتری پیدا کنیم.

سوالات متداول

تفکر سیستمی چیست؟

تفکر سیستمی رویکردی برای حل مسئله است که هر مشکل را بخشی از یک سیستم بزرگتر و پویاتر می بیند. این رویکرد به درک چگونگی تأثیر اجزاء بر یکدیگر به عنوان بخشی از یک مجموعه مربوط می شود.

ویژگی های یک متفکر سیستمی چیست؟

تفکر سیستمی ممکن است در نگاه اول بسیار فرمولی به نظر برسد، اما در واقع کاملا برعکس است. یک متفکر سیستمی به جای کار کردن با فرمول های خطی و پاسخ های قابل پیش بینی، ذهنی باز و غیر متعارف دارد. متفکران سیستمی کنجکاو هستند و سعی می کنند دلایل اصلی مشکلات را بیابند. آنها همچنین شنوندگان خوبی هستند.

آیا این مقاله را پسندیدید؟